اسلایدر

داستان شماره 641

داستانهای باحال _داستان سرا

داستانهای همه جوره_داستانهایی درباره خدا_پیغمبران_امامان_عاطفی_ عشقانه_احساسی_ظنز_ غمگین_بی ادبانه و.............

داستان شماره 641

داستان اصحاب اخدود واصحاب فیل


به دنبال این تصمیم با لشکری مجهز به طرف نجران حرکت کرده وشهر را محاصره کرد وسپس ساکنان آنجا را جمع کرد وآنها را به کشتار تهدید کرد مگر این که دوباره به آئین یهود برگردند.اما آنها گفتند که نصرانیت در وجود ما نفوذ کرده وزیر بار نرفتند.ذونواس وقتی سرسختی آنها را دید دستور داد تا خندقهای بزرگی حفر کردند ودرون آنرا پر از هیزم کرده وآتشی عظیم به پا کردند وسپس تمامی مردم را درون آتش انداختند وجز یهود کسی را باقی نگذاشتند.در این گیر ودار یکی از مسیحیان با ایمان از مهلکه فرار کرد و به روم رفته و قضیه را به قیصر روم گزارش  کرد.قیصر ضمن ابراز تاسف از این قضیه وبا توجه به دوری راه  روم تا یمن  طی نامه ای از پادشاه حبشه خواست تا انتقام خون مسیحیان نجران را بگیرد.نجاشی پس از شنیدن این خبر بسیار ناراحت شد وبا لشکر انبوهی متشکل از 70هزار نفر به سمت یمن رفته ودر نبردی سخت ذونواس را شکست داده ومملکت یمن را نیز به دست گرفت وفردی به نام اَریاط را حاکم آنجا نمود.

 داستان اصحاب فیل


 همانطور که قبلا ذکر شد ذونواس پادشاه یمن مسیحیان نجران را که در نزدیکی آن سرزمین زندگی میکردند تحت شکنجه دید قرار داد تا از آئین مسیحیت برگردند.بعد از این جنایت بزرگ ،مردی به نام دَوس ذوثُعلُبان از قبیله سَبَا از میان آنها جان سالم به در برد ونزد قیصر روم رفته وماجرا را برایش بازگو کرد و...

بعد از مدتی ابرهه که یکی از فرماندهان سپاه نجاشی در جنگ با پادشاه یمن بود علیه اریاط قیام کرده واو را از بین برد وبجای او نشست.خبر این ماجرا به نجاشی رسید وتصمیم به نابودی ابرهه نمود.اما ابرهه پس از مطلع شدن موهای سرش را تراشید وبه همراه مقداری از خاک یمن آنرا به نشانه تسلیم نزد نجاشی فرستاد وهمین امر باعث بخشیده شدنش شد.

ابرهه کلیسای زیبایی ساخت وتصمیم داشت تا مردم واعراب را به جای پرستش کعبه به پرستش کلیسای مذکور وادار کند.این امر باعث شد تا اعراب احساس خطر کنند.طبق برخی روایات گروهی شبانه آمده وکلیسا را به آتش کشیدند وطبق نقل دیگر، بعضی آنرا آلوده کردند.این کار باعث خشم ابرهه شد وتصمیم گرفت تا خانه خدا را به کلی ویران کند.برای همین لشکر عظیمی که بعضی از آنها فیل سوار بودند فرا هم کرد و به طرف خانه خدا حرکت کرد.ضمنا فردی را نیز جلوتر نزد بزرگ اعراب که عبدالمطلب بود فرستاد تا به او بگوید ما برای جنگ نیامده ایم وفقط برای خراب کردن کعبه آمده ایم.در مقابل عبدالمطلب به او گفت که ما توان مقابله با شما را نداریم وکعبه نیز صاحبی دارد که خودش حفظ خواهد کرد.ضمنا عبدالمطلب را به حضور طلبید.اما وقتی او را با آن قامت وجذبه دید از ابهتش از جا بلند شد و روی زمین نشست و او را در کنار خود نشاند.سپس حاجتش را پرسید.عبدالمطلب در جواب گفت که 200 شتر مرا غارت کرده اند، توآنها را به من برگردان.ابرهه از این درخواست تعجب کرد وبه او گفت در زمانیکه تو را دیدم ،با عظمت دیدمت اما تو بجای درخواست خراب نکردن خانه خدا از من چیز کوچکی طلب میکنی!

عبدالمطلب گفت :من صاحب شترانم هستم.کعبه نیز صاحبی دارد.این سخن باعث شد ابرهه در فکر فرو رود.

عبدالمطلب بعد از رفتن به مکه از مردم خواست تا به کوهها پناه ببرند وخود نیز در کنار کعبه به دعا ونیایش مشغول شد.سپس به بالای دره ای رفت واز یکی از پسرانش خواست تا اوضاع را بررسی وگزارش نماید.پسرش گفت که ابرهی سیاه به طرف ما در حال حرکت است.عبدالمطلب به مردم دستور داد تا به خانه های خود بازگردند که نصرت الهی نزدیک است.از سوی دیگر نیز ابرهه بر فیل معروفش سوار بود وبا لشکر عظیمش در حال حرکت به سوی مکه در حال حرکت بود که فیل از حرکت ایستاد وناگهان پرستوهای فراوانی که هر کدام یک سنگریزه به منقار ودو سنگریزه در پنجه داشتند بالای سر آنها رسیده وسنگها را رها کردند وهر سنگ که به آنها برخورد میکرد نابودشان میکرد.ابرهه نیز بر اثر اصابت سنگی مجروح شد ودر یمن به درک واصل شد.


منابع قرآنی: بروج:4-8/
 


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ جمعه 11 دی 1392برچسب:, ] [ 20:5 ] [ شهرام شيدايی ] [ ]